حچهارشنبه سوری97

ساخت وبلاگ
یه میزتلویزیون کنده چوبی قدیمی داشتیم که گذاشته بودمش حیاط براآتیش چهارشنبه سوری وامروزموعدش رسید بماندچطورازحیاط آوردیمش باخواهرم وازخونه ردش کردیم وازپله ها باچه مکافاتی بردیم تادم درخروجی وکوچه بماندخونه ماورودبه ساختمانه برف داشت می اومدوهیچکس تومحله نبودسوت وکور وبرف نم نم میبارید بیشتر فضای زمستانی بود ولی بایدجوچهارشنبه سوری راه می انداختم وانداختم پوست گردو هاروریخته بودم تویه نایلون تانصفه نفت روشون ریختم ومشغول درست کردن بساط آتیش بودم یهویه بمب دستی بزرگ زدن تومحل شیشه های جایی ریخت ماشین آژیرشون صداکردوهمسایه هاسراسیمه ازخونه هاشون ریختن بیرون حال فقط وفقط من بیرون ووسط وایسادم همسایه سرکوچه نعره می زدکدوم بی ناموس بیشرفی بود ونعره زنان داشت می اومدجلوترپسرهمسایه روبرویی شون رفت جلوش بگیره گفت شيشه های خونه ام اومدپایین دخترم زهره ترک شدهمیشه ازدعوامیترسم همیشه همیشه پسرهمسایه ولش کرد داشت بمن نزدیکترمیشدکه راهشوکج کرد ودرهمسایه بالاترازروبرویی ماروزدوگفت بی ناموس بیشرف بیابیرون بینم قبل اینکه درشونوبزن دادزدم اونانبودن ولی ناموفق بودم اونامهمون داشتن کلی حدود15نفراومدن بیرون اقامانبودیم نفهم مانبودیم اصلا این خانوم اشاره بمن شاهده خانوم مابودیم?گفتم نه موتوری بودن بمب دستی زدن ترقه نبود گفتم سوتفاهم شده موتوری وغریبه بودن دعوافیصله پیدا کردوهمه رفتن خ نه هاشون هواتاریک ساعت8شب وزیرنورقرمزچراغ برق وبرف من بودمو پیت نفتموکبریت خواهرم ازصدای دعواکه تموم شده بود دخترهمسایه که تاحاضرشن ولباس بپوشن اومدن بیرون اتیشوروشن کردم چه اتیشی همسایه هایی که ازدعوابی خبربودن اومدن خبردارهاهم نگوظاهرارفته بودن چون تااتیشوروشن کردم وشعله گرفت اومدن وتبریک گفتن عکس گرفتن وگفتن الهام واقعایه دونه ایی محله رورنگ بوی عیددادی هم سرذوق اومدن خوش گذشت واخرازهمه اتیشوخاموش کردمووخاکستراشم تمیز جمع کردم ولی نمیدونم چجوری اززانوبه پایین پام سوخت شلوارم طوریش نشده ولی پام عجیب میسوزه چهارشنبه سوری تون مبارک

رعد و آفتاب...
ما را در سایت رعد و آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rahebinahayat19c بازدید : 73 تاريخ : شنبه 10 فروردين 1398 ساعت: 15:26