صدای پدر

ساخت وبلاگ

امشب ۲۹اردیبهشت۱۴۰۳

خواب طولانی وبلندی دیدم خواب می دیدم عمه مریم اینارودعوت کردیم نمیدونم ناهاربودیاشام زیادمنتظرموندیم نیومدن دیدم پدر درست روبروم وایسادتمام قدهمون صدای همیشگی گفت الهام تواصلا حالت خوب نیست ازدکترت وقت بگیر اومده بودم بهت پول بدم بری دکتر ولی رفتیم تبریز اعظم حالش خوب نبود باعمه ومادربزرگ پیش اون بودیم ازشنیدن صدای پدرچنان ذوقی کردم که چشماموبازکردم ولی دوباره چشماموبستم وادامه خواب رودیدم بدون حضورپدر وچقدروحشتناک دل نگران بودم وچقدر سخت گذشت آخه من قبلش روزسختی روگذرونده بودم وقبلشم چندروز سخت بود انقدعصبی بودم که کشیده محکمی بخودم زدم جاانگشتام روصورتم برادقایقی مونده بود شایدهم ساعتها وجاش هنوزبعددوروز می سوزه

رعد و آفتاب...
ما را در سایت رعد و آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rahebinahayat19c بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 8 خرداد 1403 ساعت: 12:49