فقط یک غروب

ساخت وبلاگ

ساعت۲۰وربع ساعت بیشترمغازه رومیبندم وراهی خانه میشوم آن طرف خیابان منتظراسنپم بالاخره سرازترافیک بیرون می کشد وخودی می نماید سوارمی شوم درحال دور زدن ازمیدان مرکزی شهر آمبولانسی میبینم وقلبم به تپش می افتد میگم توروخدا توروجان خودت این استرس بیخود رو ول کن هروقت آمبولانس ببینم فورا باعلی تماس می گیرم تا مطمن شوم حالش خوب است همین ده دقیقه پیش علی آمد مغازه دیدمش حالش خوب بود دعا می کنم ان شالله هربنده خدایی است حالش بهترشود مشکلش جدی نباشد باخودم میگم ازمسیرلذت ببر لامپ های پرنور ویترینهای جذال سعی میکنم ایده بگیرم گوشیم زنگ می خورد اسم علی می افتدباخودم میگم دیدی دل به دل راه داره الکی استرس میگیری جواب میدم الو صدای غریبه آن طرف گوشی فکرم روازمثبت اندیشی بازنمی داره حتما علی رفته سراغ مبل فروش گوشی رو داده من باهاش صحبت کنم میگم بفرمایید وقت بخیر خانم صاحب گوشی باشماچه نسبتی دارن؟میگم شما با گوشی برادرم تماس گرفتین من خواهرشم خانم تشریف بیارید بیمارستان سینا دلم که کل وجودم هری ریخت مثل همیشه سعی کردم خونسرد وداناباشم چه اتفاقی افتاده؟برادرتون باآمبولانس منتقل میشن بیمارستان تصادف کرده سرش شکسته؟آقا هوشیارهست؟مشکل جدی پیش نیامده؟یادم نمیادچه جوابی دادکه گفتم یک لحظه میتونم صداشوبشنوم گفت بله علی گفت سرم بقیه ش یادم نمیاد راننده اسنپ ازمکالمه ولحن پریشانم فهمید باید برم بیمارستان بی آنکه من چیزی بگم رفت سمت بیمارستان دوان دوان تاپذیرش خودمورسوندم گفتن پذیرش نشده رفتم اورژانس تمام مریض رو بادقت نگاه کردم باورمیکنی حتی خانمارویک لحظه گفتم نکنه اینجا بیمارستان سینانیست من اشتباه آمدم گوشیم دوباره زنگ خورد دوباره علی بود دوباره همان صدای ناشناس خانم خودتونوبرسونید بیمارستان گفتم بخدامن بیمارستانم ولی برادرم نیست شما کدوم بخش هستین؟صدای علی بود آبجی من مخابراتیم هنوزبیمارستان نرسیدیم باعجله سمت حیاط بیمارستان می روم ومنتظر ورود آمبولانس هستم علی رو سروصورت لباسا خونی تصور میکنم حتی دستاشم خونی هست آمبولانس وارد حیاط میشود جلواورژانس که می ایستد می روم سمت درش بازمیگم صبرکن شاید کس دیگری باشد درآمبولانس روبازمیکنن علی با گردن بند طبی سفید باسروصورت وگوش ودستاهاهردوتامچ خونی با برانکارد سمت اورژانس میبرن ومن همراهشون علی چی شده تصادف کردی یاتشنج؟علی هیچ چیز یادش نمیاد فقط بشدت می لرزه ومن مطمن میشم تشنج کرده دکترآمبولانس میگه پذیرشش کن ما میبریمش پذیرش میکنم ولی همراه تصادفی خودمورومی رسونم خانم چه اتفاقی افتاده من واقعا نمیدونم خودم شوکه ام میگم سابقه تشنج داره دکتراسم علی رو می پرسه وداروهای مصرفیشوتامیزان هوشیاریشوبسنجه خواهرم زنگ زد یامن نمیدونم ولی بهش گفتم آمدن من به خانه طول خواهدکشید یک جوربه مامان بگه ما درگیریم همراه بیمار بله اومد اومدم بیمارنیازبه سرویس داره میبرمش خواهرم زنگ می زنه الی همسرم روفرستادم ممنون ممنون میگم قطع میکنم خانم ببرید اتاق شستشو علی رومی برم بشدت سردشه تمام بدنش یخه ومن یه کوره آتیشم محمدرضادوست علی کادربیمارستانه میاد به دوستاش میسپره هوای علی رو داشته باشن یه سرهنگ آگاهی به من هنگ دم در اتاق شستشو میگه تشریف بیارید کلانتری۱۱ میگم من؟بله بعداتمام کارهای بیمارتون می پرسم چرا میگه برادرشمابایک پرایدتصادف کرده راننده نمیدونم چی گفت وماشینش چی شده اینارونفهمیدم فقط گفت ورفت دکترصدام زد گفت باید فلان جاهابری همین موقع دامادمون رسید گفتم پیش علی باشه یکی گفت چشمش سوراخ شده باید عمل بشه ۵مردایستاده بودن ودامادما بینشون ردمیشدم برم سمت ...برگشتم گفتم کی باید عمل شه گفت من کادر کلینک سپاهم باشمانبودم گفتم ولی شما بادامادماصحبت می کردی گفتی چشمش سوراخ شده گفت نه اضطراب وآشفتگی من امان هرپنج نفررابرید دم اتاق علی بودن وارد اتاق شدم یک نفر ابرویش رابخیه میزد ویک نفرکمک یارش بود دونفرهم تماشابرایادگیری میکردن گفتم چیکارمیکنید گفت بخیه گفتم چشمش گفتن سالمه ابروش یک بخیه لازم داشت برمیگردم توجمع ۵مرد دامادمون میگه این آقامیگه منوگرفتن ماشینموبردن من براکمک علی رفتم افتاده بود ویک ماشین دنده عقب میومد ازروش رد شه بوق ممتدزدم ومتوجه هش کردم گازدادورفت جمعیت جمع شدن افسرماشینوبرد من تشکرمیکنم افراد این راننده هرکس بنوعی سعی درجلب رضایت دارن حتی خود راننده ولی من فقط نگران علی نگران حال مامان عصبی اززنگهای پی درپی مامان مامان بخداطوری نیس هوشیاره باید اسکن بگیرم ابروشو پانسمان میکنن هیچ جوره باورنمیکنه انگارمن هبچوقت به این بنی بشر حرف راستی نزدم باخودعلی میگم اجازه بدین مادرم بگه حالش خوبه اتمام بخیه هست چقدکادرفهیم بودن اجازه میدن میگه مامان خوبم نگران نباش میگم شنیدی صداشو بده گوشی روبامحمدرضاصحبت کنم گوشی رومیدم دوست علی محمدرضا اونم میگه طوری نیست شناسنامه وکارت ملی میخوان دامادمون عیسی که میره بیاره مامان کلا تماسوبامن قطع نکرده نگو من میرم پذیرش صندوق خانم گوش میکنه یاخداتواین موقعیت من بریده من سگ من بی من رو باید شکنجه کنی خانم بیمارتون رو ببرید اسکن لطفا گوشی من صدای پشت خط میادمیبینم قطع نکرده مادرمن چراقطع نکردی ؟میگه دارم گوش میکنم مادرم قطع کن چیزی نیست میبرمش اسکن خیالمون راحت شه قطع میکنم رضاپسرعموم بعدسالهازنگ میکنه شمارش ناشناسه جواب میدم بله سلام سلام خوبی میگم بجانیاوردم شما میگه رضام میگم آهان محمدرضا بفرما داداش مبگه محمدرضا کیه رضام پسرعموت ببین الهام علی تشنج کرده دوست من یگان ویژه اس زنگ گفت کارتصادف نیست میگم ممنون بهم گفتی الان که مینویسم نمیدونم براچی فرستاده بودنم حیاط آهان براکپی دنبال کپی بودم میگه گوشی بده باعلی صحبت کنم میگم بیرونم علی داخله نمیدونم به چه دلیلی ولی برگشتم گوشی رودادم علی صحبت کرد اسکن بردم سه مرد غریبه دیگر منتظرترازمن دم دراتاق اسکن بودن که علی بیرون بیاد حدسم درست بود آشناهای راننده بودن کاراسکن تمام شد بامن وارد اتاق شدن علی رو کمک کردن رو برانکارد گذاشتیم آوردیم اورژانس سرم رو وصل کردن تداخل دارویی ورسوب کرده بود سرم همون بهیار کادرسپاه تشخیص دادوتذکردادسریع سرم رو جداکردن لرزعلی بیشتربود باپتووکاپشنش پوشاندم ازآقاتشکرکردم گفتم خطرناک بود گفت خیلی رگ رومنجمدمیکنه تداخل دارویی فلان بافلان بود عیسی بامامان شناسنامه بدست میان صاحبکارهماناوستای علی هم آمده تادکترجواب اسکن روبخونه تمام خودم رودوست داشتم دربیارم تمام چیزی که ازمن بود شالم رو کندم کاپشنم رو درآوردم ولی بقیه رومجازنبودم تمام استخوان هامو میخواستم دربیارم وازخودم خالی شم مگه من چی تووجودم هست که بایداستوارباشم چندین باربایداین اسکن خوانده شوند دکترزیادی طولش می دهد با دودست تمام صورتم رومی پوشانم چشمام فشار بیشتری می آورم دلم میخواد دادبزنم بگم چی نوشته چرانمیگی سربلندمیگه تمام وجودم گوش میشه اینجاچیزی نشون نمیده ظاهرااتفاقی نیافته خیالم به وسعت دنیاراحت میشه باز سراغ نمیدانم چی فرستادنم برگشتم دیدم دکتری بامامان صحبت میکنه دامادمون میگه به ایشون توضیح بدین میگه خانم ما این بیمارستان متخصص مغزواعصاب نداریم بایداعزام کنیم بیمارستان امیرالمومنین وحداقلدوروزبستری شن میگم میشه باآقای دکترصحبت کنم باخوشرویی تمام میگه حتما دکترهم میگه نظرمن بستریه اگه شمانخواین بارضایت کتبی تون مرخصش کنید میرم رضایت میدم مرخصش میکنیم چون گفتم اینجورمواقع نیازبه بستری نیست بعدرساندن علی ومامان بمنزل باعیسی میریم کلانری۱۱خلاصه اومدم اینارونوشتم

رعد و آفتاب...
ما را در سایت رعد و آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rahebinahayat19c بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 0:28