یه حس خاص

ساخت وبلاگ
حسابی حوصله ام سر رفته یه حس خلا مانندی دارم قبل ازدفاع میدونستم این حس سراغم میاد میخواستم برم مسافرت ولی کجا؟جایی که بتونه خوشحالم نه نبود فقط خوابیدم همین بانه رفتم ولی برام سفری تلخ بود اکثرا اینجوریه برخورد راننده وصاحب تور همیشه بدن همیشه میخوان زهر بریزن اکثر کوچیکترین فردمجموعه هستم وبخودشون این حقومیدن به ناحق سرم داد بزنن بدترین صندلی رو بهم بدن البته اعتراضم سرکوب میشه و همیشه پول بارازم بگیرن چه حدمجازباشه چه نباشه همیشه تهدیدای الکی که منونمیبرن این بارخودم گفتم دیگه بهم زنگ نزنن دیگه باهاشون همراه نمیشم دیگه بریدم هرچند چندین بارغیرمستقیم عذرخواهی کردن ودیروزم به طوررسمی زنگ زدوعذرخواهی کرد حرفای دلموزدم

ازاونجایی که کوله پشتی ام سنگین بود تومغازه ایی پیش بقیه باراگذاشتم ورفتم دنبال خریدای دیگه گفته بودن 3برمیگردیم 5دیقه به سه وسیله هامو جمع میکردم که برگردم ماشین متوجه شدم کوله پشتیام با کلی وسیله داخلش گم شده دراین حین زنگ زدن ما حرکت کردیم توماشین بگیربیا پلیس راه گفتم کیفم گم شده گفت ما رفتیم تو ماشین بگیربیا باورم نمیشدبهمین راحتی جابذارنم وبراشون اصلا مهم نباشه الهام تنهابمونه یادم اومدیه پاساژدیگه ازوسایلم گذاشتم به سرعت نورخودمورسوندم اونجا وقتی رسیدم نفسم بالا نمی اومد کیفم اونجا بود سرم گیج رفت وخوردم به قفسه ها تعادلمو بزور حفظ میکردم که بتونم زودباسرعتی که اومده بودم برگردم ولی نشد مغازه داروشاگردش هاج وواج نگامیکردن چیشده آبجی گفتم ماشینمون رفت گفت اشکال نداره ماشین دربست میگیریم وسیله هامو برداشتم ماشین دم میدان بود خودمورسوندم ماشین راننده فریادی سرم کشیدداغش میکردن اون صدا ازش درنمی اومد گفتم جلوتربایدوسایلموبردارم گفت ازم40تومن جریمه میگیره گفتم میدم نگه دار بدو رفتم داخل پاساژوسیله هارو برداشت ولی تعادلموازدست دادم ونشستم زمین مغازه داراومدگفت ول کن سنگینه برات میارم تادم ماشین اورد سوارشدم فریادراننده سرکوفته هاشون تمومی نداشت نای حرف زدن نداشتم خانوم مسنی گفت دخترم شدی گچ دیوار بیااین خرماروبذاردهنت نمیدونم چجوری بودم که همشونیهوساکت شدن ولی فقط ده دیقه منتظرم مونده بودن

بعدازیه کم حالم سرجاش اومد شروع کردن توکم خونی که رنگ به رونداری گفتم خیلی بدین خیلی نسبت بهم بدیم من دارم میگم کیفموگم کردم میگین ماشین بگیربیا من20 تومن بیشترمیدم که منتظرم بمونین اگه میدین خریدمیکردم حق باشما بود اگه اینجا کسی نیازبه درمانگاه داشته باشه ولش میکنید میرید کارتون بامن غیرانسانی بود من رنگ پریدگیم ازاسترش وفشارعصبی هست

اومدم خونه حالم بد بود سرخریدآب معدنی هم راننده بازسرم دادکشیده بود حتی وقتی که رسیدیم وازماشین پیاده شده بودم بازراننده عصبی بود چرا زنگ زدم آژانس چرا باتاکسی نرفتم

فرداش آروموقرارنداشتم زنگ زدم گفتم دیگه ازاین به بعد باهاشون نمیرم دیگه بهم زنگ نزنن گفتم من دخترهرجایی نیستم هرکی ازراه رسید سرم داد بزنه تمام رفتارای زشتشونوگفتم همه رو

دیروززنگ زد وعذرخواهی کرد یعنی باید ببخشم؟

 

رعد و آفتاب...
ما را در سایت رعد و آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rahebinahayat19c بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33